او ساکت است، و من هم

او ساکت است، و من هم

او چای با لیمو می‌نوشد، هنگامی که من قهوه می‌نوشم

و این تفاوت بین ماست

مثل من پیراهنی گشاد و راه‌راه پوشیده

و مثل او، من هم روزنامه‌های عصر را می‌خوانم

متوجه نگاه مخفیانه‌ام نمی‌شود

متوجه نگاه مخفیانه‌اش نمی‌شوم

او ساکت است، و من هم

از پیشخدمت چیزی می‌پرسد

از پیشخدمت چیزی می‌پرسم …

گربه‌ی سیاهی از میانمان عبور می‌کند

نیمه شب را از میان سیاهی موهای گربه حس می‌کند

به او نمی‌گویم: آسمان امروز

صاف و آبیست

به من نمی‌گوید: آسمان امروز صاف است

به من نگاه کرده و می‌کند

به او نگاه کرده و می‌کنم

پای چپم را تکان می‌دهم

پای راستش را تکان می‌دهد

نغمه‌ی یک آهنگ را زمزمه می‌کنم

نغمه‌ی آهنگ مشابهی را زمزمه می‌کند

از خود می‌پرسم: او آینه‌ایست که در او خودم را می‌بینم؟

برگشته و به چشمانش نگاه می‌کنم … اما خودم را نمی‌بینم

با عجله از کافه خارج می‌شوم

با خود فکر می‌کنم: شاید قاتلی باشد

یا شاید رهگذری باشد که فکر می‌کند

من قاتلی هستم

ترسیده است … و من هم.

شاعر، محمود درویش

برگردان امّیر، اکتبر ۲۰۱۷