تصمیم گرفتم از خجالت کشیدن دست بردارم. میخواهم با اول تا آخر قضیه خداحافظی کنم: سوءظنی که کم کم هویدا میشود، خونی که در رگها فواره میکند، احساسی که شکل گرفته و در نهایت آن تلاش مذبوحانه با لبخندی تقلبی که توسطش سعی داریم روی کل قضیه سرپوش بگذاریم. قبول دارم که برای مدتی سرگرم کننده بود، ولی به نظرم دوران مفید زندگیش به پایان رسیده. برای خجالت کشیدن، وقت رفتن رسیده است.
خاموش کردن یک احساس همیشه تصمیم سختیست. به یاد دارم که چند سال پیش چگونه تصمیم گرفتم با «خشم» خداحافظی کنم. البته که خشمگین بودن هم لحظات خوش خودش را دارد – به نظرم تا وقتی با مشت و لگد به جان قلدر حرامزادهی کلاس نیفتادهاید معنی زندگی را نمیفهمید – اما این نیز هزینه و وقت بسیاری طلب میکند. اگر احیاناً از شخصی کتک بخوریم احتمالاً دنبالش میافتیم تا انتقاممان را بگیریم. و زمانی که خشم به انسان غلبه میکند، آرام گرفتن بسیار سخت خواهد شد – یک آدم خشمگین نمیخواهد آرام بگیرد چرا که از خشمگین بودن لذت میبرد. به همین دلیل تصمیم گرفتم با تمام قضیه خداحافظی کنم. و راستش را بخواهید یک ذره هم پشیمان نیستم.
«پشیمانی» – این هم یک احساس جالب دیگر است. واقعاً چه سودی میتواند داشته باشد؟ «گریه کردن بر مزار آدم مرده چه سود؟» این را از معلم پرورشی شنیدم وقتی که یک روز که مدرسه را پیچانده بودم توی خیابان دیدمش. جواب دادم «حق با شماست، ولی شاید با اظهار پشیمانی دلشان برایم بسوزد و کتک نخورم». که البته اینطور نشد و معاون مدرسه با چک هایش حسابی مورد عنایت قرارم داد. شاید پشیمانی، احساس بعدی در صف احساساتی باشد که قرار است بروند.
ولی در واقع فکر میکنم احساس بعدی صف، «سرخوردگی» باشد. زیاد راجع بهش صحبت نمیکنیم ولی سرخوردگی بسیار منحرفکننده است. سعی در حل یک مشکل بزرگ داریم ولی از پسش بر نمیآییم. به جای اینکه دقایقی از کار دست بکشیم و سعی کنیم یک راه حل منطقی پیدا کنیم، آنقدر به دست و پا زدن ادامه میدهیم که سرخوردهتر و سرخوردهتر میشویم تا جایی که به خرد کردن وسایل دور و برمان رو میآوریم. نه فقط بابت بالا و پایین پریدن زمان از دست میدهیم، که باید وسایلی که درب و داغان کردیم را هم جایگزین کنیم. واقعاً ضرر محض است.
اما این تصمیم برای یک وقت دیگر است. امروز نوبت خجالت کشیدن است که به خشم در زبالهدان احساسات خاموش شده بپیوندد. ممکن است کمی زمان لازم باشد تا به این تصمیم عادت کنم – مثلا زمانی که دوستانم سعی در دست انداختنم دارند احتمالا شروع به واکنش نشان دادن کنم قبل از اینکه متوجه شوم واقعا نیازی به این کار وجود ندارد – ولی مطمئنم پس از گذشت زمانی نه چندان طولانی برایم عادی خواهد شد. حتی اگر به خاطرش کمتر از قبل نرمال شناخته شوم.
Leave a Reply