آمده بودیم میمند. یک روزه آمدیم و برگشتیم. خیلی سال بود که میخواستم بیایم، جور نمیشد بس که تنبلی میکردم. بسیار از این معماری خوشمان آمد. از خانههایی که در دل کوه ساخته بودند. موزه رفتیم، پیاده روی کردیم، نهاری ساده خوردیم و البته گربهها را هم سهیم کردیم و از آرامش لذت بردیم. مردمانش همان مردمان کرمان خودمان هستند؛ کمی قدیمیتر و سنتیتر. نمیدانم گردشگران چرا آن طور رفتار میکنند انگار از قارهای دیگر آمدهاند. بعد هم در راه برگشت سری به دشت ریواس زدیم. دنیایی بود برای خودش که باید ببینید. وصفش این وقت شب کاریست که از پس انجامش بر نمیآیم. دشت صاف خدا یکهو قرمز میشد تا جایی که چشم کار میکند و میشود مرز بین زمین و آسمان. آسمان هم که کولاک کرد و تا رسیدیم شروع کرد به غریدن و باریدن. اگر میگفتند یک لاقبا همینجا رسیدیم به آخر دنیا گمانم حرف یا اعتراضی نداشتم. برای برگشت هم نزدیک ۴ ساعت رانندگی کردم و لذت بردم. راه پر بود از کوه و بیشه و دشت و دمن.
جای پرعظمتی بود، یقیناً در آینده دوباره خواهیم آمد.
Leave a Reply