اولین فیلم از مجموعهی هری پاتر را دیدم. با ۱۵-۱۶ سال تاخیر. فکر کنم دلیل اینکه اینقدر برای دیدنش صبر کردم این بود که فکر نمیکردم داستان یک پسر ده-یازده ساله که به مدرسهی جادوگری میرود بتواند برایم جذاب باشد. به گمانم بیش از حد کودکانه میآمد. البته که اشتباه میکردم. لحظه لحظهی فیلم دوست داشتنی بود.
نره غول مهربان، سگ سه سر، کلاههای آوازهخوان، جغدهای نامهرسان، دیوهایی که بانک اداره میکنند، تک شاخها و کلی چیز دیگر که مجال گفتنشان نیست ولی هوش از سر آدم میپرانند. این فیلم عجیب و غریب و جذاب و شخصیتهای بامزه و شجاع و دلپذیرش را مگر میشود دوست نداشت؟ هرموین، دانشآموز جوانی که ابتدای این سفر خودشیفته و مغرور است ولی کم کم به یک دوست واقعی تبدیل میشود. ران، این پسرک دوست داشتنی که در وفاداری به دوستان مثلش وجود ندارد. و در آخر هری، پسری که از خواب در پستوی خانه شروع میکند و تبدیل به قهرمان قصه میشود. پسرک با آنها که سزاوارند مهربان است، در زمان مناسب بسیار شجاع و بسیار هم باهوش. چه چیزی برای دوست نداشتن وجود دارد؟
پینوشت: هرچه زودتر باید باقی فیلمهای مجموعه را هم ببینم.
Leave a Reply