بلاگ


Path to forgiveness

مهر 5, 1396

I’m on a journey to redeem myself. This all started when I took her hand where I wasn’t supposed to. You see, I made an unfortunate and unforgivable mistake. Not just one, I made many, many mistakes during the time we spent together. I know she tried to be forgiving. But who can just pardon a guilty act, a stab in the back? Such mistakes can have an irreversible effect on relationships. Even if You have learned from the mistakes and would never repeat them. I don’t say I deserve a second chance, because I very well know that by forgiving too readily, we can be badly hurt. But think about it, what if our universe was based on different set of rules? Suppose you could tell her: ‘I didn’t mean to hurt you,’ and she would say: ‘It’s okay, I understand,’ and she would not turn away and get out of your life, and life would just proceed as nothing, nothing happened? We truly could be wiser for the experience and lead a better life. Wouldn’t you agree? ادامه


A moment in the life of every generation

شهریور 1, 1396

“There is a moment in the life of every generation, when that spirit of hopefulness has to come true, if we are to make our mark on history.” ―Barack Obama ادامه


ساعت مرگ من

خرداد 17, 1399

نکته‌ای که معمولاً دیر متوجهش می‌شویم این است که راهی برای جبران زمان‌های از دست رفته نداریم. در مواجهه با زمان تنها کاری که از دستمان برمی‌آید این است که به خودمان یادآوری کنیم وقت محدود است و انتخاب اینکه ثانیه‌ها و دقایقمان را به انجام چه کاری می‌گذرانیم موجودیت کوچک، گذرا و حقیرمان را تعریف می‌کند. من تقریباً ۲۵ ساله‌ام. مثل خیلی از هم سن و سال‌ها گاهی اوقات به این فکر می‌کنم که چه مدت از زندگیم باقی مانده. حتی با افزایش طول عمری که آن را مدیون علم پزشکی هستیم، وقت کافی برای انجام تمام کارهای دلخواهم وجود ندارد. اگر قرار باشد اندازهٔ متوسط... ادامه


من یک توسعه‌دهندهٔ وب هستم

مهر 13, 1398

من توسعه دهنده‌ی وب هستم. همیشه هم شغلم را دوست داشتم. اصولاً ساختن چیزهایی که آدم‌های زیادی از آن استفاده کنند و کارشان راه بیفتد برایم حس رضایت ایجاد می‌کند. اولین درآمدی که از این حرفه داشتم مربوط به جلالی سازی گاه‌شمار Fullcalendar JS بود که در سیستم ذخیره‌سازی ابری ownCloud پیاده سازی شده بود. ۱۶ سالم بود و هیچ دانشی از جاوا اسکریپت، نحوه‌ی کارکرد گاه‌شمارها و چگونگی تبدیل گاه‌شمار گریگورین به جلالی نداشتم و تمام کار را با جست و جو و آزمون و خطا انجام دادم. بعد از آن هم در همان شرکت به صورت تمام وقت مشغول به کار شدم. در این سال‌ها با مجموعه‌های مختلفی... ادامه


فیروزه حرف از رفتن زیاد می‌زد

مرداد 7, 1398

فیروزه حرف از رفتن زیاد می‌زد. از همان روزهای اول که شناختمش حرف از بار و بندیل جمع کردن و بادبان کشیدن می‌زد. نگار هم هی می‌گفت تو همیشه در حال رفتنی و هیچ وقت هم نمی‌روی. تکلیفمان را روشن نمی‌کرد که می‌خواهد برود یا نه، و اگر می‌خواهد برود، مقصدش کجاست؟ در تعلیق نگهمان داشته بود. می‌گفت می‌روم تهران، می‌روم شهر پدری، می‌روم این‌جا، می‌روم آن‌جا، گاهی هم می‌گفت همین‌جا می‌مانم. آن اوایل شاکی می‌شدیم که کجا از اینجا بهتر، ولی بعد که دیدیم حرف به گوشش نمی‌رود کم کم عادت کردیم و گفتیم صلاح ملک خویش خسروان دانند. بعد همینطور روزها و ماه‌ها و... ادامه


این چهرهٔ یک فمینیست است

تیر 10, 1398

رئیس جمهور بودن جنبه‌های دشوار بسیار زیادی دارد. البته مزایایی نیز وجود دارد. آشنایی با افراد خارق‌العاده از سرتاسر کشور. مستقر بودن در دفتری که از طریقش می‌توان در سرنوشت یک ملت تاثیرگذار بود. یکم نیروی هوایی. اما شاید بزرگترین هدیه غیرمنتظرهٔ این شغل زندگی در بالاخانهٔ محل کار است. برای سال‌های متمادی زندگی من در رفت و آمدهای طولانی صرف شد. از خانه‌ام در شیکاگو تا اسپرینگفیلد ایلینویز که محل کارم به عنوان سناتور ایالتی در آن‌جا واقع بود، و سپس به واشنگتن دی سی به عنوان سناتور ایالات متحده آمریکا. طی کردن این مسافت‌های طولانی به این معنی بود... ادامه


بیست و پنجم خرداد نود و هشت

خرداد 25, 1398

امروز بیست و پنجم خرداد نود و هشت است. آفتاب که زد از اتاق بیرون رفتم که قدمی بزنم. توی هال بابا را دیدم که سر جانمازش نشسته بود و دعا می‌کرد. احتمالاً برای من و آن دو پسر دیگر که خون به دلش کرده‌اند. صحنه‌ی غم‌انگیزی بود. بابا یک مسلمان مقید است؛ آدم درستکاری هم. ولی آدمی که در دهه‌ی ششم زندگی‌اش قرار باشد سر نماز صبح بنشیند و دست به دعا بردارد حتماً احساس رضایت زیادی از زندگی ندارد و این غمگینم می‌کند، آشفته‌ام می‌کند. اینقدر آشفته که بعد از آن خواب به چشمم نیامد، لباس پوشیدم و رفتم تا توی شهر گشتی بزنم. آدم‌هایی را دیدم که سر کوچه و خیابانشان... ادامه


اولین فیلم از مجموعه‌ی هری پاتر را دیدم. با ۱۵-۱۶ سال تاخیر.

خرداد 17, 1398

اولین فیلم از مجموعه‌ی هری پاتر را دیدم. با ۱۵-۱۶ سال تاخیر. فکر کنم دلیل اینکه اینقدر برای دیدنش صبر کردم این بود که فکر نمی‌کردم داستان یک پسر ده-یازده ساله که به مدرسه‌ی جادوگری می‌رود بتواند برایم جذاب باشد. به گمانم بیش از حد کودکانه می‌آمد. البته که اشتباه می‌کردم. لحظه لحظه‌ی فیلم دوست داشتنی بود. نره غول مهربان، سگ سه سر، کلاه‌های آوازه‌خوان، جغدهای نامه‌رسان، دیوهایی که بانک اداره می‌کنند، تک شاخ‌ها و کلی چیز دیگر که مجال گفتنشان نیست ولی هوش از سر آدم می‌پرانند. این فیلم عجیب و غریب و جذاب و شخصیت‌های بامزه و شجاع و دلپذیرش را مگر... ادامه


بی‌طرفی شبکه

خرداد 14, 1398

قدمت سانسورشیپ و فیلترینگ ساختاریافته در ایران به دورهٔ دوم اصلاحات برمی‌گردد. زمانی که دولت اجازه داد شورای عالی انقلاب فرهنگی به جای مجلس به تصویب قوانین مرتبط با اینترنت مانند فیلترینگ بپردازد. سیاست‌های غیرشفاف در بحث فیلترینگ باعث شده که ایران یکی از بدترین کشورهای جهان در بحث نقض حقوق کاربران باشد. همهٔ این‌ها دست به دست هم داده که چیزی به عنوان «بی‌طرفی شبکه» در فضای مجازی ایران مفهومی نداشته باشد. حالا که بحث فیلترینگ تلگرام داغ شده، تصمیم به نوشتن این یادداشت گرفتم. چرا که بی‌طرفی شبکه مبحث بسیار مهمی است و حالا که قرار است با... ادامه


آمده بودیم میمند. یک روزه آمدیم و برگشتیم

خرداد 4, 1398

آمده بودیم میمند. یک روزه آمدیم و برگشتیم. خیلی سال بود که می‌خواستم بیایم، جور نمی‌شد بس که تنبلی می‌کردم. بسیار از این معماری خوشمان آمد. از خانه‌هایی که در دل کوه ساخته بودند. موزه رفتیم، پیاده روی کردیم، نهاری ساده خوردیم و البته گربه‌ها را هم سهیم کردیم و از آرامش لذت بردیم. مردمانش همان مردمان کرمان خودمان هستند؛ کمی قدیمی‌تر و سنتی‌تر. نمی‌دانم گردشگران چرا آن طور رفتار می‌کنند انگار از قاره‌ای دیگر آمده‌اند. بعد هم در راه برگشت سری به دشت ریواس زدیم. دنیایی بود برای خودش که باید ببینید. وصفش این وقت شب کاریست که از پس انجامش بر نمی‌آیم.... ادامه


بگذارید بگویم

اردیبهشت 17, 1398

این چهارمین داستان از مجموعه داستانک‌هاییست که قرار است گاهاً از نیویورکر ترجمه کنم. نسخهٔ برگردان نشده را از اینجا بخوانید. … بگذارید بگوییم مسئول باشگاه کتاب‌خوانی کودکان با گروهی از کودکان دوست داشتنی، کوچک و باهوش ۷ ساله در حال بحث در مورد کتاب «تمام تابستان در یک روز» ری بردبری است. همگی در حال صحبت راجع به جرم و مجازات هستند. معلم می‌گوید: «فقط تصور کنید که درست مقابل چشمانتان، دو بچه در حال کتک زدن یک بچه‌ی دیگر هستند که نمیشناسیدش. چکار می‌کنید؟» بچه‌ها جواب می‌دهند: «جلویشان را می‌گیریم! یک بزرگتر را خبر می‌کنیم! می‌دویم که کمک... ادامه


دانلود مساوی با دزدی نیست

اردیبهشت 5, 1398

دزدی کردن یک عمل ناپسند است. اما دانلود کردن هم‌تراز با دزدی کردن نیست. اگر من سی‌دی یک آلبوم موسیقی را از قفسه‌ی فروشگاه بدزدم، دیگر کسی قادر به خریدش نخواهد بود. اما وقتی یک آهنگ را دانلود می‌کنم، هیچ‌کس آن را از دست نمی‌دهد بلکه یک نفر دیگر نیز آن را به دست می‌آورد. در این بین هیچ مسئله‌ی خلاف اخلاقی وجود ندارد. ناشرهای کتاب، شرکت‌های نرم‌افزاری، تهیه‌کنندگان سینما و غیره دانلود آثارشان به صورت رایگان را دلیل کاهش فروش خود در چند سال گذشته دانسته‌اند. ولی در همین چند سال قیمت محصولاتشان افزایش یافته، شاهد رکود عظیمی در سطح کشور بوده‌ایم،... ادامه


یادش رفته چه می‌خواست بگوید

اردیبهشت 3, 1398

یادش رفته چه می‌خواست بگوید. نه اینکه آدم حواس‌پرتی باشد، نه. ولی انگار عادتش شده وقتی می‌بیند آسمان دارد می‌بارد شال و کلاه می‌کند و توی کوچه خیابان شروع می‌کند زیر برف و باران قدم زدن و همه‌چیز را فراموش می‌کند. گاهی که باران شدید است و آب‌چکان می‌شود، دسته‌ای از موهای خیسش روی صورتش می‌ریزد و کفری می‌کندش و اگر بهش بگویی برویم توی ماشین که سرما نخوری، می‌گوید خب بخورم، دوباره که خوب می‌شوم. بعد هم می‌گوید کاش هوا همیشه همینطور بارانی باشد. معلوم هم نمی‌کند چرا زیر باران اینقدر آرامش پیدا می‌کند. اگر برف یا باران باشد یک بار خود را حین... ادامه


نغمه

فروردین 29, 1398

مانتوی قشنگ کرم رنگش را پوشیده، کیف بندی مشکیش را هم روی کولش انداخته. در خانه را می‌بندد و می‌آید که سوار ماشین شود. سوار که می‌شود یک لیوان قهوه‌ی داغ به دستم می‌دهد که با لبخند تشکر می‌کنم. طبق معمول کارهایی که باید انجام دهیم را مرور می‌کند، می‌گوید مهم‌تر از همه این است که زنگ به سبحان بزنیم. به مسجد وکیل که می‌رسیم جای پارک پیدا نمی‌شود. می‌گویم چه خوب است که پیاده روی را دوست داری؛ در این مواقع شلوغی می‌توانیم ماشین را آن سر دنیا پارک کنیم و پیاده برگردیم به آن‌جا که باید. بلند بلند می‌خندد. توی مسجد با دقت در و دیوارهای قدیمی را نگاه... ادامه


دیگر چه خبر؟ داد و بیداد است آقا

فروردین 25, 1398

دیگر چه خبر؟ داد و بیداد است آقا. شما که خودتان در جریانید. در این سال جدید یک روز هم از ترس سیل در امان نبوده‌ایم. امروز اما کمتر از جیره‌ام اخم کرده‌ام و بیشتر از جیره خندیده‌ام. تازه توی ترافیک و پشت چراغ قرمز هم اصلاً عصبانی نشدم. تاثیر بودن دلبر است به گمانم. امشب باید پنجره را باز بگذارم که بهار راهش را گم نکند. ادامه